NTENT="IR" />
کلارآباد دات کام |
فرزند شهید مرتضی مطهری گفت: امام هیچوقت تحت تأثیر آقای هاشمی نبود. بله، از مشورت و نظر ایشان استفاده میکرد اما تحت تأثیر کسی قرار نمیگرفت.
به گزارش عصر امروز مجتبی مطهری، فرزند ارشد آن مرحوم میان سه پسر و چهار دخترش است. مجتبی مطهری اهل سیاست نیست و تنها مشغلهاش تدریس در دانشکده الهیات دانشگاه علامه طباطبایی است. میگوید بین همه ما تنها علی سیاسی است و «ماشاءالله برای خودش سیاستمداری شده است». متن زیر حاصل گفتوگوی 120دقیقهای روزنامه اعتماد با فرزند ارشد شهید مرتضی مطهری است. ***** شما زمان شهادت استاد حدود 25 سال داشتهاید، دانشجوی رشته الهیات دانشگاه تهران بودهاید و مرحوم پدرتان هم استاد همان دانشگاه بودند، پس احتمالاً دانشجوی ایشان هم بودهاید. من مقداری نزد پدر خصوصی درس خواندم و باعث شد که سال 54 دانشکده الهیات پذیرفته شوم. بهمن 58 لیسانس گرفتم، پدر در اردیبهشت همان سال به شهادت رسیدند. اما هیچوقت دانشجوی کلاس ایشان نبودم. پدر انسان عجیبی بود چرا که وقتی من وارد دانشکده شدم کلیات فلسفه و منطق یا فقه و اصول یا کلام و عرفان را که خود تدریس میکردند به شهید مفتح سپردند. دلیل ایشان هم حساسیتی بود که روی ایشان وجود داشت. به هر حال عدهای هم بودند که با دستگاه طاغوت ارتباط داشتند، برخی اصلاً لامذهب بودند اما الهیات درس میدادند. رییس دانشکده هم بهایی بود. در مجموع اوضاع خوبی نبود و شاه میخواست رشته الهیات در ظاهر وجود داشته باشد اما در باطن آن چیزی نباشد. لذا شاه از وجود پدر و شهید مفتح هم رنج میبرد. ما استاد الهیات داشتیم که نماز نمیخواند، همسرش بیحجاب بود و این باعث میشد الهیات زمینه غمانگیزی داشته باشد. این توهین به الهیات و مقدسات بود اما دستگاه شاه بهعمد این افراد را میگذاشت. البته افراد متدینی هم حضور داشتند اما در اقلیت بودند. حتی کسانی هم که متدین نبودند وقتی فطرتشان پاک بود و انسان بااخلاقی بودند پدر به آنها احترام میگزارد و معتقد بود باید از علم آنها در دانشگاه استفاده کرد. مثلا کدام اساتید؟ به طور مثال آقای هروی و دکتر زرینکوب را احترام میکرد و معتقد بود وجود آنها گرانسنگ است و باید از حضورشان استفاده کرد. حتی به خاطر دارم درباره محیط طباطبایی یا مجتبی مینوی که اصلا با مذهب میانهای نداشت معتقد بود باید از علم ایشان در حسینیه ارشاد استفاده و آنها را به حسینیه دعوت میکرد. شهید مطهری روح بزرگی داشت و برای علم ارزش قایل میشد. به طور مثال وقتی ایشان به مدرسه عالی بابلسر رفت که مدیر آن پاپیون میزد و غربیمآبانه رفتار میکرد از آنجا که برخی دختر خانمهای بیحجاب نیز برای استقبال آمده بودند شهید مطهری خواهش کرد که آنها عقب بنشینند و خانمهایی که محجبه بودند جلو آمدند. یعنی این طور نبود که بگوید من به چنین محیطهایی نمیروم. فقط به دانشکده ادبیات نرفت و در پاسخ به دعوتهایی که از ایشان میشد گفتند الهیات برای من بهتر است، اجازه دهید من یک دانشکده بیشتر نباشم. ایشان با افراد متنوع، حتی دانشگاهیان، مهندسان، پزشکان و فرهنگیمابان انس داشت. یعنی انسانی که برای حقیقت ارزش قایل بود، اسلام را حق میدانست و به حکمت و عمق مسائل رسیده بود اعتقاد داشت باید به هر جایی این نور را رساند و این معارف را به جانها بخشید. البته درمورد افرادی که در کلاس علیه دین تبلیغ میکردند اینگونه نبود. اما درباره سایرین متفاوت بود، به طور مثال اگر استاد مارکسیستی حضور داشت، معتقد بودند هم او باید صحبت کند و هم ما باید نقد کنیم . این رفتار ایشان آیا از سوی حوزه یا کسانی که در دینداری رویکرد متعصبتری داشتند مورد انتقاد قرار میگرفت؟ بله، به طور مثال ایشان پیش از انقلاب در مجله زن روز مطلب مینوشت که خب انتقاد میکردند و میگفتند در شأن شما نیست در چنین نشریهای بنویسد ولی ایشان پاسخ میدادند من برای خدا و تبلیغ اسلام این کار را میکنم، چون آن مجله را اغلب افراد غیرمذهبی میخواندند و بهترین جایی که میتوان تبلیغ انجام داد همانجا بود. موفقیت ایشان هم این بود که دنیای امروز را خوب میشناخت و با قلمی زیبا و اثرگذار مینوشت. انتشار یادداشتهای استاد در آن مجله چگونه کلید خورد؟ مجله از ایشان خواسته بودند مقاله بنویسند یا خودشان برای انتشار مطلب درخواست داده بودند؟ نخیر، خود ایشان درخواست داده بود و البته آنها نیز استقبال کرده بودند. اگر کسی هم نقد مینوشت به طور مثال آقایی به نام مهدوی علیه اسلام نقد مینوشت و احکام اسلامی را تحقیر میکرد، پدر میگفتند من در صفحه مقابل دفاع میکنم. بگذارید دو منطق مقابل هم بیاید، اشکالی ندارد، خوانندگان که سخن منطقی و حق را میفهمند. بازخوردی هم داشت؟ شما خاطرهای دارید از اینکه کسی این مقالات را خوانده باشد و تغییری در رویکرد او به وجود آمده باشد یا با استاد ارتباطی گرفته باشد؟ بله، تلفنهایی میشد و خانمهایی میگفتند که تحت تاثیر مطالب ایشان قرار گرفتهاند و بدبینیشان نسبت به اسلام از بین رفته است. مقالات ایشان طی چه مدت در مجله زنروز کار میشد؟ دقیقا خاطرم نیست اما فکر میکنم بین سالهای 45 تا 50 بود. و بعد متوقف شد؟ بعد اینها به صورت کتاب درآمد. در قالب جلد اول البته جلد دومی هم داشت که در مقدمه جلد اول به آن اشاره کردهاند. در واقع مقالات ایشان در همین مجله زنروز بوده که امروز تحت عنوان «زن در اسلام» منتشر شده است؟ بله، مجموع آن مقالات با اضافاتی که خودشان انجام دادند و با توضیح و گستردگی بیشتر در قالب این کتاب منتشر شد. شخصیتهایی مثل امام خمینی(ره) نسبت به انتشار این مقالات در «زن روز» تذکری به شهید مطهری ندادند؟ نخیر. امام عجیب روشن بود و به ایشان بسیار اعتماد داشت. از بین روحانیان و متدینین چطور؟ مثلا نمیگفتند شما با انتشار مقالات خود به این نشریه مشروعیت میبخشید؟ انتقادهایی به ایشان میشد که چرا در چنین محافلی حضور پیدا میکنید اما ایشان پاسخ میدادند من طبق وظیفه علاقه دارم به چنین مکانهایی بروم حتی به خود من میگفتند که آرزو داشتند زبان انگلیسی میدانستند و میتوانستند به اروپا بروند و با استادان مسیحی درباره اسلام و مسیحیت بحث داشته باشند. دید بسیار بازی داشتند، کتاب «اسلام و نیازهای امروز» ایشان را ببینید، معتقدند ما امروز به آموزش معارف جدید، اقتصاد غرب، نقد فلسفه غرب، فلسفه تطبیقی و نقد فلاسفه اخلاق غرب نیاز داریم و باید فرهنگ و تمدن اسلامی را با توجه به فرهنگها و نظریاتی که در فرهنگ و تمدن امروز وجود دارد احیا کنیم. نیاز داریم اسلام را با دنیای امروز و تغییرات آن منطبق کنیم. چون هگل میگوید تمدن اسلامی مرده و امروز دنیای مدرن است، شهید مطهری به دنبال این است که بگوید تمدن اسلامی زنده است و علل انحطاط آن را باید پیدا کرد. اگر خاطرتان باشد صدا و سیما یک دفتر دوم از شهید مطهری چاپ کرد با عنوان «فرهنگ و تمدن» و فصلی را نیز باز کرد با عنوان انحطاط تمدن، که چرا تمدن اسلامی انحطاط پیدا کرده است. البته گوستاو لوبون در «تمدن اسلام و عرب» میگوید که باید علل انحطاط تمدن اسلامی را پیدا کرد و نمیتوان آن را به تقدیر نسبت داد. سید جمال میگوید که خود مسلمانها به تمدن اسلامی لطمه زدند. خود امام(ره) نیز میخواست تمدن اسلامی را زنده کند. پدر نیز در آرمانشهر خود یعنی در مدینه فاضله، میگوید هم انسان شناسی بر جامعه شناسی مقدم است و هم جامعه شناسی بر انسان سازی. انسان سازی یعنی همانطور که شهید بهشتی میفرمایند تا انسان خود را نسازد نمیتواند بر جامعه اثرگذار باشد. جامعه شناسی بر انسان سازی مقدم است یعنی تا جامعه سالم و پاک نباشد انسانها نمیتوانند به راحتی خود را بسازند. انقلاب امام هم به همین دلیل بود یعنی تقدم جامعه بر انسان، یعنی احیای تمدن اسلامی. خود امام و پدر خیلی راضی نبودند که روحانیان زیاد وارد عرصه شده و پست بگیرند. میگفتند در حد ضرورت باید دخالت کنند. این ضرورت به طور مثال کجا بود؟ یعنی آنجا که نیازهای اساسی پیدا شود اما ممکن است برخی اوقات این نیازها برای برخی روحانیان نباشد و آنها فقط برای پست و موقعیت حضور پیدا کنند و میگفتند اینها در شأن نظام نیست که روحانیان فقط برای کسب موقعیت و مقام بیایند نه بر حسب مسوولیت، وقتی که خلأ احساس شود باید به عرصه بیایند اما نباید آنقدر گسترده شود که تبدیل به حکومت روحانیان شود و نه حکومت دینی. کتابی هم آقای حمیدرضا شاکرین از فضلای قم نوشتهاند با عنوان «حکومت دینی» آنجا هم ایشان ثابت کردهاند که حکومت دینی، حکومت روحانیان نیست. به فرمایشات پدر هم استناد کردهاند. از مهندس بازرگان نقل کردهاند که «دین برای آخرت است» یعنی دین برای دنیا و سیاست نیامده است. البته مقصود شما بازرگان متاخر است؟ چون بازرگان متقدم به شیوه پدر شما نزدیک بود اما پس از شهادت استاد مطهری و تجربهای که در دولت موقت و مسائل بعد از آن داشت به نتیجه دیگری رسید. بله، درست است به قول شما منظورم مهندس بازرگان متاخر است. خدا ایشان را رحمت کند. فشارهایی که در نبود پدر به ایشان وارد شد در او عقدههای روحی ایجاد کرد. میخواهم بگویم اگر آن فشارهای سیاسی و توهینها به ایشان وارد نمیشد به حکومت دینی بدبین نمیشد. ایشان از زمان طاغوت انسان معتقدی بود منتها روش اینها روش درستی نبود. استاد مطهری هم حضور نداشت که مسیر را هدایت کند، مهندس بازرگان بدبین شد. البته یک دلیل دیگر هم این بود که مهندس بازرگان با معارف اسلامی عمیقا آشنا نبود به طور مثال میگفت امام حسین(ع) اصلا نمیخواسته حکومت تشکیل دهد یا امام حسن(ع) اصلا علاقهای به حکومت نداشته است. به دکتر شریعتی هم میرسیم اما... شهید مطهری چقدر به مهندس بازرگان اعتماد داشت؟ خاطراتی را از آن دوران به یاد دارید؟ بله، مهندس بازرگان آدم صدیق، درست و با ایمانی بود اما یک مقدار تحت تاثیر غرب قرار داشت. با این وجود فرد مخلصی بوده و قصد خدمتگزاری داشت و پدر هم برای ایشان احترام قایل بود. پدر معتقد بود که اینها را باید هدایت و حفظ کرده و با سعهصدر با آنها رفتار شود. اواخر عمر شهید مطهری مقداری اختلافها بین بخشی از حاکمیت و دولت بازرگان ایجاد شده بود و ایشان ظاهرا در جریان قرار گرفته بودند. شما خاطرهای از آن زمان به یاد دارید که شهید مطهری کدام طرف را بیشتر حق میدانست یا راه برطرف شدن نزاع را چه میدانست؟ من فکر میکنم پدر فرصت پیدا نکرد. اگر برای او فرصت پیش میآمد شاید راههای دیگری را در این باره میرفت. میخواهم بگویم به هر حال از یک سو دولت موقت و از سوی دیگر روحانیت به دلیل عدم درک دقیق از مسائل اشتباهاتی را مرتکب شدند. با نبود شهید مطهری کسانی مقداری احساس میکردند که دولت بازرگان اشتباهاتی دارند به خصوص در ارتباط با اینکه درک عمیق از امام و انقلاب به آن معنا را نداشتند. بازرگان هم از درکی که مردم از روحانیت و به خصوص شخص امام داشتند خیلی تبعیت نمیکردند. به طور مثال میخواستند مستقل باشند و میگفتند روحانیت نباید چیزی را به ما دیکته کند. شهید مطهری معتقد بود با این تفاسیر ممکن است انقلاب از مسیر خود خارج شود. پدر هم متوجه اشتباهات دولت موقت و هم اشتباهات روحانیت میشد فکر میکنم اگر ایشان بودند شاید به طریقی مسائل را حل میکردند و در صورت نیاز امکان ادامه کار دولت موقت نیز در شرایطی که با مشکل مواجه شده بود فراهم میشد. حتی بازرگان را خود پدر معرفی کردند و گفتند این دولت باید شکل بگیرد و به امام بیشتر حسن و کمتر عیبهای مهندس بازرگان را گفتند. امام نیز گفته بودند که من انسانی با انصافتر از مطهری روی زمین ندیدهام. مطهری انسانیت دارد و درباره افراد ابتدا حسنهای آنها را بیان میکند برخلاف برخی که فقط به دنبال عیبها هستند و این همه خوبیهای آقای بازرگان را نمیبینند. چه خوبیها و عیبهایی را برای مهندس بازرگان برشمرده بودند؟ صداقت او، مسلمان صادقی است که قصد خدمت به انقلاب را دارد. منتها مهندس بازرگان با روحانیت و حوزه خیلی دمساز نبود و بعضی از اعضای دولت او اصلا با سنت و روحانیت میانهای نداشتند و همین مقداری مشکل ساز میشد. اگر دید شهید مطهری این بود که روحانیت بنا به ضرورت باید در عرصه حضور پیدا کند پس باید از نظر ایشان دولتی مثل دولت بازرگان بسیار ایدهآل باشد چون در عین حال که فرد باایمانی بودند خیلی در حوزه و روحانیت حضور ندارد. متعادل است هم این طرف را دارد و هم آن طرف را. پس میتوان گفت دولت بازرگان آرمان مطهری بود. ایشان در کتاب «آینده انقلاب اسلامی» اهداف روحانیت را بیان میکنند یعنی معتقدند که مبنای این انقلاب امام و روحانیت است یعنی ریشههای سنت و روح از آنجا برخاسته است و نقش روحانیت و امام در آن برجسته است. منظور این است که از روحانیان در پستهای سیاسی کمتر استفاده شود. شهید مطهری معتقدند که این اشتباه بازرگان بوده که درک عمیق از سنت و روحانیت نداشته، اشتباه این طرف هم این بود که درک عمیقی از بازرگان و دولت او نداشت. نقد ایشان بر خود بازرگان هم هست. شهید مطهری از قبل از انقلاب هم این نگاه را به بازرگان داشت و باز هم ایشان را به امام(ره) پیشنهاد داد یا نه وقتی بازرگان دولت موقت را قبول کرد شهید مطهری این موارد را متوجه شد؟ قبل از اینکه ایشان را معرفی کنند میدانست. زمان معرفی هم حسنها و هم عیبهای ایشان را به امام گفتند. با این حال که این ویژگیهای بازرگان را میدانستند اما باز او معرفی کردند و امام هم پذیرفتند. درست است؟ شهید مطهری در واقع نمیخواستند این افراد خیلی از روحانیت فاصله بگیرند چون معتقد بودند اگر این اتفاق بیفتد و آنها به حال خود واگذار شوند ممکن است مشکلاتی از جهت انقلاب، سیاست و مسیر آن پیدا کنند. اعتقاد داشتند که مهندس بازرگان و دولت باید تحت هدایت امام و روحانیت –یعنی مرکز و هسته اصلی- قرار بگیرند. میگفتند اگر افراد مدرن که دیدگاهها و معارف جدید دارند از روح سنت، معنویت، روحانیت و ولایت جدا شوند مشکل ساز است. همین اعتقاد را برای شریعتی هم داشتند اینکه ایشان میخواهد اسلام را با دید جدید ببیند و در قالب جدید ارایه کند بسیار زیباست، ضعف او هم این است که آنطور باید به سنت و هسته ثابت دین که معارف، روحانیت و ثبوت باشد خیلی توجهی ندارد و بیشتر به مساله تغییر دین، قالب و شکل و مدرنیته کردن آن توجه داشت. به همین دلیل هم معتقد بودند دکتر شریعتی با تمام استعداد و هوشش باید تحت هدایت روحانیت باشد تا از خلاقیت و استعداد او در مسیر درست و دقیق استفاده شود. میبینید دیدگاههای دکتر شریعتی از لحاظ جامعهشناسی، تاریخ و تمدن بسیار ارزشمند است اما از نظر معارف اسلامی دچار اشتباهات فاحش شده است. افرادی بودند از ساواک که نمیخواستند بین روحانیت، دنیای جدید و دانشگاه ارتباطی برقرار شود. شاید اگر عمر ایشان اجازه میداد ارتباط و تحولی بین این دو برقرار میکرد چرا که تلاش ایشان همین بود. آیا شهید مطهری قبل از واگذاری دولت به بازرگان، به ایشان گفته بودند که شما باید حتما تحت نظر روحانیت باشید؟ توضیح کلی داده بودند اما به طور دقیق نه. مهندس بازرگان در جایی گفته بودند هم من امام را دوست دارم و هم امام مرا دوست دارد - این مطلب مربوط به زمان نخست وزیری و اوج اختلافات ایشان با امام(ره) بود آیا فکر میکنید در فقدان وجود شخصیتی مانند شهید مطهری، برخی عوامل بیرونی برای محبت دو طرفه تاثیرگذار بوده است؟ من حتی آقای هاشمی یادم است که نزد امام رفته حرفی زده بود امام فرموده بودند میدانید با چه کسی حرف میزنید؟ امام به احدی جز پدر (شهید مطهری) اعتماد کامل نداشت. روح امام بسیار بزرگ بود و اینکه حرف دیگران بتواند امام را تحت تاثیر قرار دهد نبود. آقای هاشمی گفته بودند که از روحانیت استفاده بیشتری بشود امام فرموده بودند که نه، من هم نظر شهید مطهری را دارم، در اندازه لازم استفاده شود اما به طور گسترده نه. اینکه به اندازه لازم استفاده شود یعنی چه؟ یعنی به حد ضرورت، اما آقای هاشمی اعتقاد داشتند چه اشکالی دارد از روحانیان گستردهتر استفاده کرد. امام با اینکه به نظر آقای هاشمی احترام میگذاشتند با پدر یکدل بودند. حتی این را خود آقای هاشمی هم نقل میکنند. درک شهید مطهری از ولایت فقیه چه بود؟ ایشان میگفتند اسلام با جمهوریت سازگار است اما جمهوریت به معنای لیبرال-دموکراسی و لیبرال محتوایی نیست، این غربی است. دموکراسی به معنای مشارکت مردم همانگونه که مقام معظم رهبری میفرمایند مردمسالاری دینی. اسلام با این دموکراسی سازگار است نه با لیبرال ایدئولوژیک. قرار نیست هر چه مردم دلشان خواست انجام بشود به طور مثال مشروبفروشیها باز شود، همجنسبازی آزاد شود و... اینها به معنای دموکراسی نیست اما دموکراسی به معنای مشارکت مردم، انتخابات آزاد، همبستگی، همدلی و تعاون با جمهوریتی که پدر میگویند سازگار است. ولایت فقیه از نظر ایشان به معنای نظارت و هدایت کلی در تمام شؤون نظام است توسط یک اسلام شناس و ایشان به معنای کسی است که به کل نظام نظارت دارد تا نظام از مدار اسلامیت چه در سیاست داخلی و چه خارجی خارج نشود، لذا این با آزاداندیشی مغایر نیست اما اگر در مسالهای نظر غایی کرد و نظر خیلی خاصی داد یعنی به گونهای که راه را بست این در واقع جای بحث ندارد اما اگر آقا هنوز نظر قطعی نداده میتوان بحث کرد. وقتی شهید مطهری در برابر نظر امام موضع مخالف گرفت و مانع حضور خانواده شهدای مجاهدین خلق (منافقین) شد کسی به ایشان ضد ولایت فقیه نگفت؟ پدر با آثار ایشان آشنایی داشت. امام طبق اعتمادی که به پدر داشت این را قبول کرد. امام میدانست که شهید مطهری مجاهدین خلق را از خودشان بهتر میشناسد نه اینکه بیدلیل پذیرفته باشند. حتی پدر میگفتند من ریاست شورای انقلاب را نمیخواستم اما چون امام فرمودند گفتم چشم. خود به خانواده مادر گفتند من تسلیم هستم. اول استاد مطهری رییس شورای انقلاب بود و بعد آقای طالقانی این سمت را عهدهدار شدند. آخرین باری که شهید مطهری را دیدید چه زمانی بود؟ چند ساعت قبل از شهادت شان بود. میخواستم نماز بخوانم یکی از اعضای نهضت آزادی به دنبال ایشان آمد. خاطرتان هست کدام یک از اعضای نهضت بود؟ آقای حاج طرخانی آمدند. جلسه شورای انقلاب شهید بهشتی، مهندس بازرگان و اعضای دولت موقت در منزل آقای دکتر سحابی بود. جلسه هیات دولت بود منتها اعضای شورای انقلاب هم حضور داشتند و تبادل نظر میکردند. چه ساعتی دنبال شما آمدند؟ ساعت هشت و نیم، بعد از نماز مغرب و عشا آمدند. ایشان نماز را خوانده بودند و با آقای حاج طرخانی رفتند. من دنبال سجاده میگشتم از داخل کتابخانه برداشتم مادر گفتند اینها را برای مهمان مرتب کردهام باز هم سجاده هست. پدر گفتند حالا اشکالی ندارد مهم این است که نمازش را زودتر بخواند و بعد به من گفتند مادرت درست میگوید بعد از نماز سجاده را مرتب و منظم سر جایش بگذار. این آخرین حرفهای پدر بود. من مشغول نماز بودم که ایشان رفتند و دقیقا ساعت 10:40 بود که آقای دکتر سحابی تماس گرفتند. دکتر سحابی مستقیما با شما صحبت کرد؟ بله، مادر کنار من ایستاده بود پرسید چه کسی تماس گرفته؟ گفتم دکتر سحابی هستند میگویند پدر امشب منزل نمیآید. به مادر نگفتم چه اتفاقی افتاده، مادر پرسید چرا نمیآید؟ مطهری اگر بخواهد نیاید خودش تماس میگیرد و با من صحبت میکند آقا. دکتر سحابی با شما صحبت کردند یا با مادر؟ با من. اما هنوز دو، سه کلمه صحبت نکرده بود که مادر پرسید چه اتفاقی افتاده و گوشی را گرفت و بعد حال او منقلب شد و فریاد کشید چکارش کردید؟ این مرد دشمن داشت چه کسی او را زده؟ چه اتفاقی افتاده؟ مگر شما ندیدید؟ دکتر سحابی شروع کرد به هق هق گریه. بعد مادر فهمید گفت ببخشید خانم، من خیلی شرمنده و روسیاهم. الان جلوی منزل من یکی از اعضای گروه فرقان ایشان را با تیر زد. آن زمان که هنوز نمیدانستند قاتل عضو گروه فرقان است. چرا قبل از آن گروه فرقان اعلامیه پخش کرده بود که ما سه شخصیت مذهبی، سیاسی، لشکری را از بین میبریم. لشکری شهید قرنی بود مذهبی پدر، سیاسی آن را نمیدانم. آیتالله هاشمی. بله. آقای هاشمی بود که نتوانستند به هدفشان برسند. بعد از ترور شهید قرنی پدر گفتند ترور مذهبی فرقان من هستم. چقدر قبل از شهادتشان بود؟ یک هفته قبل. چرا نتوانسته بودند آنها را بعد از اطلاعیهای که داده بودند دستگیر کنند؟ نتوانسته بودند آنها را گیر بیاورند. یعنی مخفی شده بودند و در این حالت اقدام به ترور کرده بودند. بله. به فاصله سه ماه از شهادت قرنی و پدر، اطلاعات آنها را دستگیر کرد. بعد از شهادت قرنی ما به پدر گفتیم پاسدار بگیرند قبول نکردند. گویا شهادت خود را احساس کرده بودند. به خصوص اینکه چند شب قبل از شهادت خواب پیامبر را دیده بودند که در کعبه پیامبر اکرم امام و ایشان را بوسیده بودند اما به ایشان بیش از امام توجه کرده بودند. جمعه شب این خواب را دیده بودند و سهشنبه هم به شهادت رسیدند. پدر بعد از این خواب بسیار منقلب شده بودند و احساس میکردند که شهید خواهند شد. از آنجا که مادر هم اهل تهجد و ریاضت بودند گفتند میخواهید من خواب شما را تعبیر کنم؟ تا حدی بلدم. تعبیر خواب شما این است که پیغمبر –معیار و حقیقت اسلام- بر راه شما و آثارتان مهر تایید زده است. بعد پدر گفتند این هست اما چرا به من بیش از امام توجه نشان دادند حتما حادثهای در راه است. بعد از شهادتشان مادر این خواب را برای امام تعریف کردند، چشمان امام پر از اشک شد و فرمودند پیامبر از عالم دیگر برای ایشان خبر لقاءالله را آورده بودند. بعد از اینکه دکتر سحابی با شما تماس گرفت شما به بیمارستان رفتید؟ بله. ما به بیمارستان طرفه رفتیم. پس شما به محل حادثه نرفتید و مستقیم به بیمارستان مراجعه کردید. بله، ایشان را به بیمارستان انتقال داده بودند. ما که رسیدیم پدر به شهادت رسیده بودند. البته ایشان اصلا به بیمارستان هم نمیرسند و همان بین راه تمام میکنند. بله، قبل از بیمارستان تمام میکنند. شما به همراه مادر رفتید؟ بله، من و مادر رفتیم، علی آقا هم بودند. چه کسانی از شخصیتها در بیمارستان حضور داشتند؟ دکتر سحابی بود، چند نفری از آقایان نهضت آزادی و شورای انقلاب بودند، حتی خانمهای برخی از آنها آمده بودند تا به مادر تسلیت بگویند. مهندس بازرگان هم آمده بود؟ بله، ایشان هم حضور داشتند. از خانمها چه کسانی بودند؟ خانم دکتر سحابی بود، دو، سه نفر دیگر هم بودند که من نمیشناختم و کنار مادر بودند. مقام معظم رهبری و آقای هاشمی چطور؟ بله، اگر اشتباه نکنم مقام معظم رهبری زودتر از بقیه خود را به بیمارستان رساندند چون عضو شورای انقلاب بودند. البته الان راستش خیلی مطمئن نیستم ولی آقای هاشمی آمده بودند. چه کسی بر بدن شهید مطهری نماز خواند؟ شهید بهشتی و آیتالله گلپایگانی. در واقع دو بار نماز خوانده شد. ابتدا آیتالله گلپایگانی نماز خواندند. اما یک مرتبه دیدیم کفن خونی شد و در واقع خون زده بود بیرون. به همین خاطر مجددا جنازه را شستیم و کفن کردیم و اینبار شهید بهشتی نماز را خواندند. این نشان میدهد که پیغمبر با آن عظمت بیدلیل به این مرد توجه نشان نداده بود. خون ایشان اسلام را بیمه کرد. امام فرمودند خون مطهری تایید این انقلاب بود. شهید مطهری وصیت خاصی داشتند؟ اینکه مثلا در کجا دفن شوند و چه کسی بر بدن شان نماز بخواند؟ خیر، خود امام فرمودند که ایشان را به قم ببرند. هرگز خود ایشان یا خانواده چنین چیزی را نگفته بودند. شهید مطهری به قم علاقه خاصی داشت اما خودشان این را نگفته بودند. من بارها این را گفتهام که این شایبه پیش نیاید که چرا مرد بزرگی مثل شهید بهشتی را به قم نبردند، شاید چون ایشان با 72 تن بود این کار انجام نشد. وقتی به قم رفتید با چه شخصیتهایی در آنجا دیدار داشتید؟ ما منزل آیتالله لاریجانی رفتیم پدر دامادمان. آقای مصطفی محقق داماد هم حضور داشتند که داماد ایشان بودند. در واقع منظور شما آیتالله میرزا هاشم آملی لاریجانی پدر آقایان لاریجانی است. بله. همینطور است. آقای منتظری هم آمدند؟ ایشان را کجا دیدید؟ ایشان برای تشییع جنازه آمدند. شهید مطهری بعد از شهادت به قم منتقل شدند اما گویا قبل از انقلاب ادامه حضورشان در قم با مشکلاتی مواجه شده بود. ظاهرا بین ایشان و مرحوم آیتالله بروجردی کدورتی پیش آمده بود. شما چیزی در این باره میدانید؟ بله. برخی علیه ایشان نزد آیتالله بروجردی سعایت و بدگویی کرده بودند و مثلا گفته بودند که مطهری به حاج آقا روحالله امام(ره) خیلی ارادت دارد اما به شما این ارادت را ندارد. سعایت کرده بودند در حالیکه پدر واقعا به آیتالله بروجردی علاقه زیادی داشتند. چه کسانی اینطور گفته بودند؟ افرادی که مخالف فلسفه و عرفان بودند. یک گروه کیفی بودند حسادت هم بود چون پدر واقعا مورد توجه آیتالله بروجردی بودند میخواستند میانه ایشان را باهم به هم بزنند. یادم هست سال 40 زمان فوت آیتالله بروجردی من هشت ساله بودم و در مسجد اعظم قم کنار پدر نشسته بودم. ایشان بهشدت گریه میکردند و شانههایشان میلرزید و من غرق تماشای ایشان بودم. مقالهای هم دارند با عنوان «روحانیت» اگرچه نقد به روحانیت دارند اما میگویند پاکترین و شریفترین انسانها از عصر رسولالله روحانیان اصیل هستند اما این روحانیت آسیبپذیر است، باید معایب و آفتهای آن از بین برود. آیتالله بروجردی چگونه ناراحتی خود را نسبت به سعایتی که از شهید مطهری شده بود، نشان دادند؟ شهید مطهری به دیدار آیتالله بروجردی رفته بودند و ایشان را نپذیرفته بودند. چگونه این کدورت رفع شد؟ گویا شهید مطهری به دیدار ایشان رفته بودند و خواسته بودند که به ایشان اجازه توضیح دهد و با صحبتهایی که کرده بودند دل ایشان تسکین پیدا کرده بود. چه سالی بود؟ دقیق یادم نیست اما بین سالهای 36-37 بود. نسبت به آیتالله شریعتمداری چه نگاهی داشتند؟ مسائل آقای قطبزاده و سخنرانی که آقای شریعتمداری داشتند بعد از شهادت استاد مطهری بود که به نظرم آقای شریعتمداری خیلی اشتباه کردند. مرجع : اعتماد [ یکشنبه 94/2/13 ] [ 11:8 عصر ] [ م.ص ]
[ نظر ]
|
|